اقتصادی

محمد منتظر قائم؛ بر روی ریگ‌های کویر تا صبح با خدای خویش تنها ماند

محمد منتظر قائم؛ بر روی ریگ‌های کویر تا صبح با خدای خویش تنها ماند

هرچند یک پاسگاه مرزی عبور آن‌ها را گزارش می‌دهد ولی معلوم نیست که چرا به این گزارش ترتیب اثری داده نمی‌شود. هواپیماها و هلیکوپترها پس از طی مسافتی بیش از هزار کیلومتر در حریم هوایی ایران و بدون برخورد با کوچک‌ترین مانعی جهت سوختگیری و احتمالا هماهنگی برای شروع عملیات در یک فرودگاه متروکه که در جنگ جهانی دوم در نزدیکی رباط خان طبس توسط قوای متفقین ساخته شده بود، فرود می‌آیند. زمان اندکی پیش از نیمه شب یک اتوبوس مسافربری از کوره راه نزدیک محل فرود عبور می‌کند و مهاجمین از بیم آنکه نقشه آن‌ها برملا شود همه مسافران را بازداشت کرده و تصمیم گرفتند با خود به گروگان ببرند. هنگامی که قصد راه انداختن هواپیماها را داشته اند به روایت شاهدان عینی (مسافران اتوبوس گروگان گرفته شده) دو هواپیما آتش گرفته و دچار انفجارهایی می‌شوند و تعدادی از آمریکایی‌ها کشته می‌شوند.

ظهر جمعه پنجم اردیبهشت از ستاد مرکزی سپاه تهران، با منتظر قائم فرمانده وقت سپاه یزد تماس می‌گیرند که خبر رسیده چند فروند هلیکوپتر آمریکایی مردم را در کویر به گلوله می‌بندد و یک آمریکایی زخمی نیز در بیمارستان یزد است. از دفتر آیت‌الله صدوقی با سپاه تماس می‌گیرند که، اینجا یک راننده تانکر است و ادعا دارد تانکر نفتش را آمریکایی‌ها در جاده طبس آتش زده‌اند. در پی این گزارشات، محمد منتظرقائم فرمانده سپاه یزد تصمیم می‌گیرد که هر چه سریعتر به منطقه برود.

از بعدازظهر روز پنجم اردیبهشت هواپیماهای نظامی ایران در آسمان کویر به پرواز در می‌آیند، در حالی که ساعتی قبل نیز گروه‌های اعزامی سپاه پاسداران یزد و مشهد عازم منطقه شده‌اند. گروه اعزامی سپاه یزد حوالی ساعت ۵ بعدازظهر به فرودگاه می‌رسد. در فاصله سیصد متری محل حادثه نیز پاسداران محلی طبس موضع گرفته‌اند. یکی از هلیکوپترها تا این ساعت برروی زمین روشن بوده و چون احتمال سنگرگیری آمریکایی‌ها در درون هلیکوپترها داده می‌شد منتظر قائم فرمانده سپاه یزد و یکی پاسدار دیگر به سمت آن‌ها هجوم برده و از بقیه می‌خواهند که سنگر گرفته آن‌ها را پشتیبانی کنند … کسی در داخل هلیکوپترها نبوده و آن‌ها به جستجو پرداخته و وسایل و اسنادی از جمله نقشه‌ای از تهران و حومه که ۱۴ نقطه بر روی آن مشخص شده بود، از درون هلیکوپترها بدست می‌آورند.

در ساعت ۶ بعدازظهر پنجم اردیبهشت رادیوی صدای آمریکا اعلام می کند که در درون یکی از هلیکوپترهای باقی مانده، اسناد مهمی وجود دارد و تقریبا در همین ساعت و درست همزمان با خروج این دو تن از پاسداران از درون آخرین هلیکوپترها، بمباران منطقه توسط هواپیماهای خودی آغاز می‌گردد و این دو با شتاب و سینه خیز تا ۱۵۰ متری هلیکوپترها خود را دور می‌کنند که در آنجا راکتی در کنارشان منفجر و منجر به شهادت منتظر قائم و زخمی شدن همراه وی می گردد.

به گفته پاسدار همراه فرمانده سپاه یزد، «محمد شهید به‌دقت مراقب مین‌گذاری یا هر نوع تله انفجاری بود. به موتورها و جیپ آمریکایی رسیدیم اول محمد موتورها را بررسی کرد وقتی مطمئن شد که مواد منفجره به آن وصل نیست رفتیم و آن‌ها را روشن کردیم و با هم کنار جاده آوردیم. شهید محمد خوشحال و خندان گفت:«خوب اینهم ۵ هلیکوپترهایی که در کردستان از دست دادیم خدا رسانده است» و خودش به سمت یکی از هلیکوپترها رفت. در داخل یکی از هلی‌کوپترها، یک دستگاه رادار روشن بود. فانتوم‌ها یک دور زدند، سپس دوباره به طرف هلی‌کوپترها آمدند و به وسیله‌ تیربار کالیبر ۵۰، یک رگبار به طرف هلی‌کوپترها بستند. این رگبار دقیقاً به طرف هلی‌کوپتری بسته شد که دستگاه رادار در آن روشن بود؛ در یک لحظه آن هلی‌کوپتر منهدم شد. من به فرمانده مان گفتم:«برادر محمد، بیا از اینجا برویم.» گفت: «فعلاً وقت آن نرسیده، وقتی فانتوم‌ها دور شدند ما هم می‌رویم. به محض اینکه صدای فانتوم‌ها کم شد، ما به‌سرعت از هلی‌کوپترها دور شدیم، حدود ۲۰ متر دویدیم و بعد روی زمین دراز کشیدیم.

عباس سامعی نیز که روی زمین دراز کشیده بود، بلند شد و مانند انسآن‌های بی‌حال تلوتلو خورد و به زمین افتاد؛ من فکر کردم که از خستگی این طور شده است. برادر رستگاری خودش را به طرف او کشاند و در کنارش دراز کشید. منتظر قائم هم در طرف دیگر خوابیده بود. رفت و برگشت فانتوم‌ها همچنان ادامه داشت و دو هلیکوپتر که در آن طرف جاده قرار داشتند؛ هیچ کدام منفجر نشدند (البته بعد از آنکه به طبس رسیدیم، با کمال تعجب شنیدیم که فانتوم‌ها مجدداً بازگشته و یکی از آن هلی‌کوپترها را منهدم کرده بودند). من داد زدم سوییچ ماشین کجاست؟ برادر رستگاری گفت«عباس زخمی شده و بی‌هوش است.» منتظر قائم همچنان در آن طرف جاده دراز کشیده بود. من به طرف او رفتم، وقتی نزدیک شدم، دیدم مچ دستش قطع شده و پشت سرش افتاده است. فکر کردم مواد منفجره، دستش را قطع کرده است؛ جلوتر رفتم و او را صدا زدم، ولی جوابی نداد. چشمانش باز بود و چهره‌ بسیار آرامی داشت، مانند آدمی که در خواب است. زیر بدنش خون زیادی ریخته بود. دیگر دلم نیامد که به او دست بزنم. چشمانش تقریبا باز بود و لبانش مثل همیشه لبخند داشت، آنقدر آرام روی کتفش بر زمین افتاده بود که فکر کردم خواب رفته است، فهمیدم محمد شهید شده و به آرزویش رسیده است. ما نتوانستیم پیکر به خون خفته او را ببریم. لذا محمد همچنان بر روی ریگ‌های کویر، که با خونش رنگین شده بود، تا صبح با خدای خویش تنها باقی ماند.»

۳۱۱۳۱۱

دکمه بازگشت به بالا