اقتصادی

در ستایش یک قاب پایانی

در ستایش یک قاب پایانی

نواب صفوی را پای جوخه اعدام برده بودند. به او مهلت دادند که قبل از اعدام وصیتی کند. نواب ظرف آبی طلب کرد که وضو بگیرد و با وضو به دیدار پروردگارش بشتابد.

به گزارش سی وی نت سید محمد بحرینیان در سرمقاله رسالت نوشت:

یک. نواب صفوی را پای جوخه اعدام برده بودند. به او مهلت دادند که قبل از اعدام وصیتی کند. نواب ظرف آبی طلب کرد که وضو بگیرد و با وضو به دیدار پروردگارش بشتابد. آبی آوردند که بسیار سرد بود. نواب فریاد کشید و آب را بر زمین ریخت. گفت می خواهند با آب سرد وضو بگیرم تا صورتم سرخ شود و بعدا بگویند نواب قبل از شهادت ترسیده بود. نواب حتی لحظه آخر هم به فکر ما بود. آن اسطوره شجاعت که خودش می دانست جز خدا از چیزی و کسی باکی ندارد اما می خواست ما و همه کسانی که اسم یا رسم او را می شنوند بدانیم که مجاهد فی سبیل الله بر تمام ترس ها و تمنیات پیروز است. امروز تصویر چهره مصمم او پای جوخه اعدام الهام بخش است.

دو. محسن حججی در ۲۶ سالگی در مرز سوریه و عراق به دست وحشی ترین و بی رحم ترین شرکای شیطان اسیر شد. داعشی ها تصاویر اسارت او را منتشر می کنند اما این کارشان بدل خورد. حججی مثل کوه بود. آرام و بی باک. سر از تنش جدا کردند. می خواستند وحشت ایجاد کنند اما آن بزرگ مرد ۲۶ ساله با آرامش خود تحقیرشان کرد. این قاب پایانی اسطوره کم نظیر عصر ما بود.

سه. یحیی سنوار با آن زندگی سراسر مجاهدت قاب پایانی با شکوهی داشت. سنوار با دست بریده از مچ با استخوان زانوی خرد و با حال نزار بر مبلی نشسته و همچون کوه تکیه داده است. در همان ثانیه های پایانی هم چوبی را به سمت پرنده دشمن پرتاب می کند. ببینید چه ترسی در دل سربازان صهیونیست می اندازد که تا ساعت ها پس از شلیک دوم تانک به ساختمان از نزدیک شدن به ساختمان واهمه دارند.

چهار. شاید تابه حال فرد محتضر یا در حال خونریزی شدید دیده باشید. انسان در چنین شرایطی توان نگه داشتن عضلات و نشستن ندارد و از شدت ضعف به زمین می افتد و حالت درازکش پیدا می کند. من نمی دانم سنوار چطور با آن صلابت نشسته بود اما احتمال می دهم او لحظاتی قبل از آن روی زمین افتاده و از شدت درد پاهایش را روی زمین می کشیده است. این هم از نبوغ اوست که از صدا متوجه پرواز پرنده مهاجم می شود و نمی گذارد درد کشیدنش به تصویر کشیده شود.

تمام توان خود را جمع می کند و برای چند لحظه روی مبل تکیه می دهد و باصلابت می نشیند. اگر نه کسی با آن زانو که استخوان های درونش پیداست و با آن دست قطع شده آن قدر خون از بدنش رفته که تاب نشستن ندارد. این حتی در نظر من از پرتاب آن چوب هم بالاتر است. قاب پایانی سنوار از شدت شکوه و شهامت حقیقتا به تنهایی تحقیر تمام ستمگران عصر ماست. آن مرد بزرگ با آن جراحت و قطع عضو آن هم درحالی که نیروهای رزمی و زرهی محاصره اش کرده اند می دانست عمرش به دنیا نیست و معلوم بود که نمی ترسد اما می خواست همه عالم بفهمند که او در آن لحظاتی که انتظار مرگ می کشید همچون روز اول و بلکه بیشتر در مبارزه مصمم بود. کسی چه می داند قبلش چه گذشته اما بی تردید او این قاب باشکوه را برای ما ساخت.

انتهای پیام

دکمه بازگشت به بالا