اقتصادی

حق با حسن شماعی زاده است

شلاق زدن رحیم پور ازغدی در نماز جمعه

به هرحال حکومتی جدید بر سر کار آمده که قوانینش با حکومت قبلی فرق دارد. مشکل این جاست که در همین حکومت جدید کسانی پیدا شوند و بی آن که از شماعی زاده و امثال او اسمی بیاورند آثارشان را برای بازارگرمی ببرند روی صحنه. یعنی همان آهنگ ها و همان شعرها به همراه حرکات موزون اجرا می شود و هیچ کس هم مشکلی ندارد. شما باشید شاکی نمی شوید؟ خودش رو بیار اسمش رو نیار. اگر کماکان آن چه خوانندگان لس آنجلس نشین خوانده اند جزو محرمات و یا کالای غیرمجاز محسوب می شود همان طور که آن بندگان خدا تنبیه شدند مروجان این ترانه ها هم باید مجازات شوند. نمی شود که دو نفر یک فعل را انجام دهند اما یکی بابت کاری که کرده تنبیه شود و دیگری بابت تقلید از او تشویق. اگر هم این شعرها و ترانه ها ایرادی ندارد که خب بگذارید سازندگان اصلی اش به مملکت خودشان برگردند و بروند سر خانه و زندگی شان. همه ما می دانیم که مصادیق یک بام و دو هوا و رفتارهای متناقض در این سرزمین خارج از شمار و اندازه است اما چیزی که نمی توان به سادگی از کنارش گذشت شعار مدعیانی است که در این سال ها به نام کارهای فرهنگی بودجه ها گرفتند و حاصلش چیزی جز همین کپی کاری های فاقد ارزش چیز دیگری نبود.

حتما به خاطر دارید که در اواسط دهه هفتاد و در زمان ریاست علی لاریجانی بر صدا و سیما ناگهان موسیقی پاپ که سال ها بود جزو محرمات محسوب می شد بار دیگر احیا شد. در آن زمان علی معلم دامغانی شاعر نامدار روزگار ما با آوردن چهره های جدیدی سعی کرد بازار موسیقی لس آنجلسی را کساد کند و در عوض بر رونق تولیدات داخلی بیفزاید. از اولین آثاری که در آن زمان پخش شد و حیرت بسیاری را برانگیخت ترانه«من بهارم تو زمین» از احمد شاملو بود. آهنگسازش شادمهر عقیلی. با تنظیم فواد حجازی و صدای خش دار خشایار اعتمادی جوان که یادآور داریوش اقبالی بود. زمانه عجیبی بود. آقای معلم علیرغم همه مخالفت ها توانست سیاستی را که در پیش گرفته بود پیش ببرد و تا حدود زیادی هم در این کار توفیق یافت. بدیل داریوش و ابی و سیاوش قمیشی و معین، صدا و سیما را قبضه کردند و در کنار آن ها گاهی صداهای متفاوتی مثل ناصرعبداللهی هم به گوش می رسید. آن سیاست اگرچه مبنایش بر تقلید و کپی کاری بود اما از آن جایی که آدم حسابی ها بالای سر کار بودند و می دانستند چه دارند می کنند بی توفیق نبود. موسیقی لس آنجلسی برای مدت کوتاهی به محاق رفت و مشتریان بازار موسیقی ترجیح می دادند از موسیقی داخلی که آن روزها از حیث کیفیت داشت رقبای خارج نشین را پشت سر می گذاشت حمایت کنند.

ما در آن سال ها به دلیل آرمانگرایی بیش از حد و اندازه و هم چنین تحت تاثیر موسیقی جدی ایرانی از منتقدان رادیکال آقای معلم و دوستش فریدون شهبازیان بودیم و گمان می کردیم آن ها دارند فرهنگ و هنر این سرزمین را به بیراهه می برند. اگرچه در مواردی شاید حق با ما بود اما امروزه اعتراف می کنم در مورد استاد معلم و استاد شهبازیان اشتباه می کردیم. آن دو بزرگوار اگرچه از حیث سن و سال با ما فاصله داشتند اما خیلی بهتر از ما اقتضائات زمانه را درک می کردند و می فهمیدند بادهای تغییر وزیدن گرفته است و هر آن که صدای روزگار خویش را نشنود محکوم به نابودی است. باری، می خواستم عرض کنم که آن موسیقی اگرچه بنایش بر تقلید بود و به در کردن حریف یا رقیب از میدان اما چون به دست اهلش (شاعری گرانسنگ و آهنگسازی ممتاز) انجام می شد قابل احترام بود. دیری نکشید که آن سیاست و آن بساط کلا بهم ریخت و سال هاست دیگر در حوزه موسیقی چیزی به نام سیاست فرهنگی و برنامه ریزی جدی از اساس وجود ندارد. در این جا صرفا از یک برنامه ریزی هدفمند و سیاستی روشن سخن می گوییم که اصل آن قابل دفاع بود و البته می توان بر سر آن چند و چون کرد. چیزی که بعدها کاملا به فراموشی سپرده شد. یعنی بعد از آقای معلم دیگر نه کسی در حد و حدود ایشان متولی موسیقی مملکت شد و نه اصلا دیگر سیاستی روشن و تعریف شده در این زمینه وجود داشت. حالا می توان به جرأت گفت اوضاع موسیقی به قول فراستی ماقبلِ نقد است.

چه قدر در این سال ها به اسم احیای موسیقی انقلابی و سرود و این حرف ها خرج شده نمی دانم اما چیزی که می دانم این که همه آن بریز و بپاش ها مصداق تام و تمام آفتابه لگن هفت دست، شام و نهار هیچی بوده. من با این که هیچ وقت مخاطب موسیقی کوچه و بازاری نبوده ام اما مخالف هیچ شکلی از موسیقی هم نیستم. منتهی معتقدم باید در هر حوزه ای کار خوب ساخت و تحویل مخاطب داد وگرنه با این اوضاع که ما داریم پیش می رویم چیزی جز ابتذال در بساطمان نخواهد ماند. ترویج ابتذال آن هم با دعوی انقلابی گری و شعار دفاع از ارزش ها دیگر خیلی حال بهم زن است. کسی نمی گوید فیلم کمدی نباید ساخت اما آن چه این روزها بر پرده سینما به نمایش در می آید نه فیلم است و نه کمدی. موسیقی که حال و روزی بدتر از سینما دارد و گواهش همین برنامه های مقلدانه و ناشیانه است. برنامه هایی که نه تنها وهن موسیقی است بلکه کوچک ترین مسائل اخلاقی مثل رعایت کردن حقوق اولیه و انسانی و شرعی و اخلاقی هنرمندان هم در آن نادیده گرفته می شود.

دکمه بازگشت به بالا