این مدرسه به بچهها «عزت نفس» یاد میدهد/شاگرد اول و دوم نداریم!
هرکس هری پاتر را دیده باشد حداقل یک بار آرزو کرده کاش در مدرسه جادویی هاگوارتز تحصیل میکرد. انگار همه ما دوست داشتیم در مدرسهای درس بخوانیم که قالبهای مرسوم را بشکند و درس خواندن در آن هیجانانگیز باشد. محمدمهدی ناظمی هم سعی کرده در پرورش و آموزش نسل جدید، طرحی نو دراندازد و برخی قالبهای روتین را بشکند. او یک مدرسه کارآفرینی تاسیس کرده است.
ایسناپلاس: درس خواندن در مدرسهای شبیه آنچه در کارتون «سفرهای علمی» میدیدیم و داشتن معلمی مثل خانم فریزر از آرزوهای مشترک همه ماست. مدرسهای که درس خواندن در آن همراه با تجربه کردن اتفاقات هیجانانگیز و جالب باشد. کوچک شویم و همراه با معلم خود با اتوبوس زرد رنگ مدرسه برویم در دل یک مولکول آب یا در رگهای خونی بدن حرکت کنیم. از خیالات که بیرون میآمدیم آرزو میکردیم حداقل در مدرسهای درس بخوانیم که در آن باید و نبایدها به ما دیکته نشود و ما حس نکنیم به جای دانشآموزان یک مدرسه، سربازان یک پادگان هستیم! ما دوست داشتیم در مدرسهمان برای خلاقیت هم جایگاه ویژهای قائل باشند و حتی کمتر ما را با هم مقایسه کنند.
محمدمهدی ناظمی اردکانی کسی است که دغدغه این موضوع او را به سمت ابداع مدرسهای برده که بچهها در آن تجربهای متفاوت از مدرسه رفتن کسب میکنند. آقای ناظمی دوره کارشناسی رشته مهندسی صنایع را در دانشگاه شریف گذرانده و پس از آن به دلیل علاقه بسیار زیادش به شناخت آدمها، به علوم انسانی علاقهمند شد. او در دوران دانشجویی بسیار فعال بود و در فعالیتهای فرهنگی حضور پررنگی داشت. اگرچه از سال دوم کارشناسی کلاسهای MBA را هم به صورت آزاد شرکت میکرد و سعی کرده بود در حوزه IT بیزینس خود را راه اندازی کند، اما خیلی زود متوجه شد ایجاد تغییر در صنعت با روحیه و علاقهمندیهای او همخوانی ندارد و دلش در فضای علوم انسانی مانده است. لذا برای ادامه تحصیل به سمت علوم انسانی رفت. برای کسی چون ناظمی که در فضای دانشگاه بود، حوزه یه بلک باکس به شمار میآمد! پس تصمیم گرفت فضای حوزه و کتابهایش را هم تجربه کند. با گذشت زمان کوتاهی دریافت صرفا با ماندن در کتابخانه و خواندن و نوشتن کاری از پیش نخواهد برد. بنابراین مدرسهای را در شهر قم پایهگذاری کرد و الان ۹ سال است که آن را اداره میکند. مدرسه دخترانه «صهبا» که از پیشدبستانی تا کلاس نهم دانشآموز میپذیرد. هم دانشآموزان عادی در آن درس میخوانند، هم دانشآموزان بیشفعال، مبتلا به اختلال یادگیری و اتیسم دارد و سعی میشود همه این بچهها در کنار هم باشند و با هم تعامل داشته باشند. البته برای دانشآموزانی که نیازهای خاصی دارند، مشاور هم در مدرسه حضور دارد تا به آنها کمک کند. اما ویژگی این مدرسه اداره شدنش با سبکی نو است؛ چیزی که آن را تبدیل به «مدرسه کارآفرینی» کرده است.
با محمدمهدی ناظمی درباره ساختار و شیوه جدید اداره مدرسهاش به گفتوگو نشستیم:
مفهوم کارآفرینی برای بچهها
کارآفرینی ما را به یاد استارتاپها یا ایجاد فرصت برای اشتغال میاندازد. اما این یک معنی عام از این کلمه است. از آقای ناظمی درباره مفهوم «کارآفرینی» در مدرسهاش پرسیدیم و خواستیم توضیح بدهد چه شد که ایده چنین مدرسهای به ذهنشان رسید؟ «ما یکی دو سال درگیر این بودیم که آن ویژگی اصلی مدرسه و آنچه قرار است شعار مدرسه باشد چه چیزی باید باشد؟ ما قرار است بچهها را به کجا برسانیم؟ اول به این رسیدیم که مدرسه باید جایی باشد که بچهها را برای زندگی واقعی آماده کند. حالا که ما قرار است ۱۲ سال از عمر بچهها را در اختیار داشته باشیم، باید کاری کنیم که بچهها رشد کنند و برای آینده و زندگی واقعیاش آماده شوند. به این نتیجه رسیدیم که ما باید مدرسه زندگی یا مدرسه آینده باشیم. بعد دیدیم این هنوز خیلی مفهوم عامی است و باید ببینیم آن ویژگی خاصی که بچهها به آن در زندگیشان نیاز دارند چیست. در جمعبندی به واژه کارآفرینی رسیدیم. در عرف جامعه تعریفی که برای کارآفرینی وجود دارد، انجام کارهایی برای پول درآوردن است. اما در دنیا تعریفی که از کارآفرینی وجود دارد کسی است که پای یک مشکلی میایستد و آن را حل میکند. این آن ویژگی است که بچهها به آن در زندگی زناشویی، زندگی کاری و رسالت اجتماعیشان به آن احتیاج دارند. ما باید آدمی را پرورش بدهیم که آماده باشد مشکلات خودش و حتی جامعه را حل کند. اگر ما بتوانیم یک نسل کارآفرین پرورش دهیم، آینده کشورمان تغییر میکند.»
اصلا چرا کارآفرینی؟
رسیدن به هدفی که آقای ناظمی و همکارانش برای آن فکر کرده بودند، نیاز به برنامهریزی داشت. همه چیز باید مثل یک جورچین درست چیده میشد تا تلاششان نتیجهبخش باشد. از او پرسیدیم برای اینکه مفهوم «کارآفرینی» را در بچهها نهادینه کنید و آنها را آماده حل مشکلات کوچک و بزرگ در زندگی کنید، نیاز است چه صفات و ویژگیهایی را در آنها تقویت کنید؟ حتی خواستیم از برنامهای که برای بچهها دارند برایمان بگویند. «خود کارآفرینی یک برساخت است نه یک هدف! آدم کارآفرین باید اعتماد به نفس و عزت نفسش کامل باشد، قوه تفکرش باید پرورش پیدا کرده باشد، بتواند حل مسئله کند، تمرین مسئولیتپذیری کرده باشد و خلاق باشد. ما این مجموعه از آیتمها را در شخصیت یک آدم کارآفرین، لازم داریم.
در کنار اینها ما معتقدیم بچه باید تمرین مهارت و واقعیت هم داشته باشد. طی این تمرین ما هر سال برای هر پایه یک پروژه کارآفرینی تدارک میبینیم. یک مسئله واقعی که در حد سن بچهها باشد را برایشان مطرح میکنیم. بچهها با این مسئله درگیر میشوند و شروع به حل آن میکنند. وقتی دانشاموزی هر سال با یک مسئله درگیر شده باشد و برای آن راهکار داده باشد، این را خوب یاد میگیرد که چطور با مسائل در زندگی مواجه شود. آماده است تا با مشکلات درگیر شود، چون یاد گرفته چطور باید آنها را حل کرد و چه بسا از حل آن لذت هم ببرد.
به نظرم یک کلمه مهم در کارآفرینی، «چالشدوستی» است. اینکه بچه به درگیر شدن با چالش و حل آن علاقهمند باشد. خسته شدن، غر زدن و از زیر کار دررفتن جزء آفات شخصیت کارآفرینی هستند.
مثلا ما یک پروژه بازی داشتیم. سوال این بود که چکار کنیم بچهها در حین بازی کردن و لذت بردن از آن، آموزش هم ببیند؟ بچهها مدتی برای رسیدن به مفهوم آن درگیرند و مدتی هم به تولید اسباب بازی مشغول هستند. بعد هم از تولیدات خود یک نمایشگاه تشکیل میدهند. بچهها برای فروش اسباب بازیشان در نمایشگاه باید تبلیغات طراحی کنند و اینجا همان جایی است که به آنها سواد رسانه را یاد میدهیم. یعنی به بچهها میگوییم تبلیغات تلویزیون را تماشا کنند و بگویند چه چیز هر تبلیغ برایشان جذاب است؟ یک نفر میگوید آهنگش، یکی میگوید شیرینزبانی کودکی که در تبلیغ است، یکی میگوید آب و رنگش و… . و اینطوری کمکم یاد میگیرند رسانه چطور بر ما تاثیر میگذارد. حالا ممکن است یک ماه درگیر این باشند که یک تبلیغ برای اسباب بازیشان طراحی کنند.
یک پروژه دیگر این بود که بازیهای بومی و محلی را پیدا کنند و درباره آن با بزرگترها مصاحبه کنند و آنها را جمعآوری کنند. در مرحله بعد میگوییم خب حالا باید این بازیها را عرضه کنید و برای عرضه کردن آن باید نشریه تولید کنید. این پروژه را یک سال در پیشدبستانی داشتیم. بچهها یک نقاشی از بازی کشیدند و از والدین خواستند یک توضیح کوتاه یکی دو خطی از بازی بنویسند. این نشریهای شد که بچهها در آن بازیها را به بقیه معرفی میکنند.
پروژهها برای هر پایه متناسب با سنشان طراحی میشوند. حتی اگر موضوع کلی پروژه در دو پایه یکسان باشد، اما آنچه از آنها خواسته میشود و شیوه انجامش در هر پایه متفاوت است. مثلا سال گذشته پروژه بازی را هم برای پایه اول و هم پایه ششم داشتیم. بچههای پایه ششم متناسب با سنشان اتاق فرار طراحی میکردند اما بچههای پایه اول با نمد اسباب بازی میساختند.
بچهها زنگ جداگانهای برای کارهای مربوط به پروژه و انجام آن دارند، اما در خلال درسها هم با توجه به اینکه مطالب مرتبط است، گاهی تلفیق میشود. امسال با «هنر» پروژههایمان را تلفیق کردیم. یعنی بچهها در زنگ هنرشان به انجام پروژه مشغول بودند.
اینطور نیست که پروژهها را محور قرار بدهیم و درسها را اطراف آن بچینیم. بلکه مثل دو خط موازی هر دو را در کنار هم پیش میبریم. بعضی جاها با هم همپوشانی دارند و بعضی جاها نیز با هم تلفیق میشوند.»
انگیزش باید درونی باشد
محمدمهدی ناظمی با جایزه دادن به شاگرد اول و دوم و سوم مخالف است. او اساسا با تعیین رتبه بین دانشآموزان موافق نیست و مقایسه بین بچهها را عامل آسیب به عزت نفس و اعتماد به نفس در بچهها میداند. بدون سیستم تنبیه و تشویق مرسوم، چطور باید بچهها را تشویق کرد؟ اگر دانشآموزی خطایی از جنس انجام ندادن تکالیف انجام داد چطور باید تنبیه شود؟ اگر دعوا یا بیاحترامی کرد چطور؟ آقای ناظمی به ما توضیح میدهد: «ما سعی میکنیم عزت نفس، اعتماد به نفس، خلاقیت، مهارت حل مسئله و مسئولیتپذیری را در بچهها تقویت کنیم. اما یک مسئله خود روتین مدرسه است. اینطور نیست که یک مدرسهای مثل ما بگوید ما در کنار همان زنگهای درسی، یک کلاس فوق العاده هم میگذاریم تا به بچهها داشتن عزت نفس را یاد بدهیم! بلکه این ساختارهای مدرسه است که تعیین میکند بچه به کدام سمت برود. مثلا یکی از ساختارهای مدرسه ما این است که از انگیزشهای بیرونی استفاده نمیکنیم. یعنی ما به هیچ عنوان در مدرسه نه به بچهها جایزه میدهیم و نه از دفتر انضباطی آنها را میترسانیم. وقتی شما میخواهید جایزه بدهید، بین بچهها رقابت ایجاد میکنید. در یک کلاس بیست نفره شما نهایتا به سه چهار نفری که شاگرد اول تا سوم میشوند، جایزه میدهید. این اعتماد به نفس را در بقیه بچهها از بین میبرد؛ چون دارید بین بچهها مقایسه میکنید. وقتی شما یک ارزشگذاری خارج از وجود بچهها انجام میدهید، اعتماد به نفس و عزت نفس در آنها آسیب میبیند. از طرفی دانشآموز دیگر نمیگوید انجام فلان تکلیف وظیفه من است، بلکه میگوید خب به من چه میدهید اگر وظیفهام را انجام بدهم؟ این مسئولیتپذیری را در بچهها از بین میبرد.
بهطور کلی این اتفاقاتی است که در ساختار مدرسه میافتد. حالا وقتی من میخواهم مدرسهام را با ساختار متفاوتی اداره کنم و سیستم جایزه دادن را نداشته باشم، باید شیوه تکلیف دادن را هم تغییر بدهم. مثلا رونویسی از روی درس هیچ جذابیتی برای بچهها ندارد، انگیزه دریافت جایزه هم که ندارند، پس چرا باید بنویسند؟ برای انجام چنین تکالیف خستهکنندهای یا باید به بچهها باج بدهیم و با جایزه انگیزه ایجاد کنیم یا با بداخلاقی و داد و فریاد مجبورشان کنیم! اینها تشویق و تنبیه بیرونی هستند. اما یک راه دیگر این است که طراحی آن فعالیت را عوض میکنیم، طوری که بچه خودش مشتاقانه به سمت انجام آن برود. یعنی یک انگیزه درونی ایجاد میکنیم. مثلا به جای رونویسی میگوییم بچهها میخواهیم یک داستان طنز بنویسیم. بخشی از ابتدای داستان را میگوییم و از بچهها میخواهیم هرکدام چند خط داستان را ادامه بدهند. اگرچه تغییر و طراحی این فعالیتها کار را برای ما دشوارتر میکند اما در عوض بچه با انجام آنها دارد رشد میکند.
ما یکسری انگیزشهای بیرونی داریم که همان تشویق به سبک جایزه دادن و شاگرد اول و دوم و سومی داشتن است و تنبیه به صورت ترساندن و بداخلاقی کردن است. یکسری انگیزشهای درونی هم داریم که از مولفههای اصلی آن میتوان به خودمختاری اشاره کرد. خودمختاری یعنی من کاری را که خودم انتخاب کردهام را انگیزه دارم انجامش بدهم. مولفه دیگر هدف داشتن است. مثلا اگر هدف من این باشد که به قله توچال بروم، بلند میشوم و کارهای مربوط به آن را انجام میدهم. تسلط هم مولفه بعدی است. اینکه مهارتهای خود را افزایش بدهم و بر یک چیز مسلط شوم. اینها باعث میشود فرد انگیزه انجام کارها را داشته باشد. طراحی فعالیتهای ما بر اساس این انگیزشهای درونی صورت میگیرد. در تنبیه اما قضیه یک مقدار متفاوت است. گاهی مبنای تنبیه، ترساندن است. این یکی از انواع خشونت است و قطعا آسیب با خود به همراه دارد. لازم نیست بچه را برای انجام کاری مسخره، تحقیر یا تهدید کنند. حتی همین که بخاطر کاری که دانشآموز کرده، جای او را در کلاس عوض میکنند، به عزت نفس او آسیب میزند و خشونت دارد. اینکه به دانشآموزی بابت ننوشتن تکالیفش مدام سرکوفت بزنم نیز خشونت است. ما از این ها استفاده نمیکنیم. شیوه اصلی ما در مقابل شیطنت یا مشق ننوشتن بچهها بر مبنای جبران است. وقتی بچهای اشتباهی انجام میدهد و مثلا تکالیفش را نمینویسد، ما فقط باید زمینه جبران را برایش فراهم کنیم. روشهای جبران هم با هم فرق دارد. اما وقتی بچه به کسی بیاحترامی کرده باشد با پروتکل تنبیه استاندارد با او برخورد میکنیم. یک پروتکلی است که از نظر تربیتی آسیبی برای بچه در پی ندارد و حتی میتواند باعث رشد او شود.»
هر دانشآموز جدا سنجیده میشود
آقای ناظمی درباره اینکه چطور متوجه میشوند روششان روی دانشآموزانشان جواب داده یا نه هم توضیحاتی به ما دادند: «جواب گرفتن از این شیوهها منوط به این است که «برنامه توجه فردی» هم داشته باشیم و هر دانشآموز به صورت مجزا پایش شود. هر دانشآموز یک فایل جداگانه دارد که نشان میدهد چه ویژگیهای رشدی داشته، قبلا چه اتفاقاتی برایش افتاده، الان نقاط ضعف و قوتش چیست و… . اگر ببینیم رفتاری در بچهای زیاد تکرار میشود، معمولا به دنبال ریشههایش میرویم یا با والدینش صحبت میکنیم تا ببینیم آیا بچه در خانه آسیبی دارد یا قبلا آسیبی دیده و باید کلا با شیوه دیگری با او با تا کنیم یا نیازی نیست؟ ما به بچهای که اعتماد به نفسش را از دست داده و در زمینه درسی عقب است، تکالیف آسانتری میدهیم تا اعتماد به نفسش بازسازی شود.»
امنیت در مدرسه
یکی از کلیدواژههایی که آقای ناظمی در صفحه خود نیز زیاد آن را به کار میبرد و بر آن تاکید میکند، واژه «امنیت برای کودکان» است. از او پرسیدیم چطور این امنیت را در مدرسه خود برای بچهها ایجاد میکند؟ «در یک کلام با حذف خشونتها! ما انواع خشونت داریم: خشونت کلامی، عاطفی و شخصیتی داریم. یا ممکن است بچه از یکسری چیزها بترسد. مثلا بچههای پیشدبستانی یا کلاس اول ممکن است اضطراب جدایی داشته باشند. برای حل این مشکل در کودک، نوع ارتباطگیری معلم مهم است.
بچهها را نباید ترساند. درست است که دختربچهاند و اگر اول سال یک فریاد سر کلاس بزنیم، تا آخر سال میترسند و حرف گوش میدهند؛ اما این ترس نوعی خشونت است. بچهها قرار است رشد اخلاقی داشته باشند، نه اینکه من آنها را کنترل کنم. در فضای کنترل نکردن ما رفیقیم، همدیگر را مسخره یا تحقیر نمیکنیم و بچهها را با هم مقایسه نمیکنیم. همه اینها فضای امنیت را ایجاد میکند. وقتی بچهای همیشه این ترس را دارد که نکند شاگرد اول نشوم و معلم مرا دوست نداشته باشد، امنیت روانیاش بهم میریزد. وقتی این ترسها از بین برود، امنیت ایجاد میشود.»
بچههایی با شرایط خاص در مدرسهای معمولی
برخی روانشناسان و متخصصان حوزه آموزش و تربیت معتقدند نباید مدرسه بچههایی با بیماریهای خاص یا بچههای دارای معلولیت را از بچههای معمولی جدا کنیم. این باعث میشود بچههای خاص خود را از بچههای عادی جدا ببینند و اعتماد به نفسشان را از دست بدهند. از طرفی بچههای عادی یاد نمیگیرند چطور باید با چنین افرادی رفتار کنند و نحوه همدلی با این بچهها چگونه است. اما بودن در یک مدرسه باعث میشود همه بچهها درک کنند تفاوت در یادگیری یا نقص در ظاهر نباید باعث شود خود را از دیگری برتر بدانند. محمدمهدی ناظمی میگوید دانشآموزانی با شرایط خاص هم در مدرسه داشته و دارند: «ما دانشآموز اتیسم کامل داشتهایم. برخی از این بچهها پس از مدتی یادگیریشان معکوس میشود و آنچه یاد گرفتهاند را هم فراموش میکنند. اما این بچه از وقتی به مدرسه آمده و در جمع بچهها قرار گرفته، هم روابط اجتماعیاش بهتر شده و هم آن روند معکوس یادگیریاش مثبت شده و رو به رشد است. نکته مثبت دیگر این است که بقیه بچهها هم ارتباط با این کودکان را یاد گرفتهاند و فهمیدهاند ما همه آدمیم ولی ممکن است هرکس نقصی داشته باشد. اینکه چطور باید با هم همدلی کنیم و به هم کمک کنیم را یاد گرفتهاند. این برای ما خیلی ارزشمند است.
یک دانشآموز دیگر داریم که پدر و مادرش را در یک سانحه از دست داده و بعد از آن اتفاق بخاطر مشکلات و اضطراب ناشی از آن اول سر کلاس نرفته بود و بعد کمکم کلا به مدرسه نرفته بود. امسال به مدرسه آمد. اول پشت در کلاس نشست و پس از دو سه روز سر کلاس رفت و الان مثل بچههای عادی است و حالش خوب است.»
کنترل یا انتخاب؟
آقای ناظمی در رابطه با ویژگی خاصی که مدرسهشان دارد به ما میگوید؛ همان ویژگی که باعث شده بچهها برای آمدن به مدرسه مشتاق باشند و دلشان نخواهد مدرسه و کلاس را بپیچانند: «اینکه بچهها به مدرسه آمدن اشتیاق دارند و مدرسه را دوست دارند، بخاطر ساختار مدرسه است. ما بچهها را با خودشان مقایسه میکنیم و مثلا میگوییم خیلی خب، تو الان درست ضعیف است؟ قرار است دو سه پله رشد کنی. با خودش او را میسنجیم. ما هیچ بچهای را به زور هل نمیدهیم. چون این فشار وجود ندارد، حال بچهها هم خوب است. بچهها هم از مدرسه آمدن لذت میبرند و به آنها خوش میگذرد و هم دارند یاد میگیرند.
همه بچهها دوست دارند رشد کنند و یاد بگیرند، اما به شرطی که آن بچه در جنگ و کشاکش نباشد. وقتی بچه حس کند که بزرگترها میخواهند مرا به زور سر کلاس ببرند، ناخودآگاه میخواهد بجنگد و مقاومت میکند.
اما اینجا بچه ممکن است دو هفته برود و توی حیاط بازی کند و ما هم چیزی نمیگوییم. البته که به دنبال ریشههای این قضیه هستیم ولی اصلا مجبورش نمیکنیم. موردی بوده که متوجه شدیم آن بچه ترس از قضاوت داشته که ترجیح میداده فقط در حیاط بماند و بازی کند. ما سعی کردیم آن مشکل را حل کنیم تا بچه خودش بخواهد سر کلاس برود. مسیری که بچه خودش انتخاب کند، مسر رشد است. یک راه دیگر هم داریم که مسیر کنترل است. این راه برای بزرگترها خیلی راحتتر است؛ چون میداند بچه الان کجاست، دارد چکار میکند و خیالش راحت است. اما آیا این بچه دارد کارهایش را با علاقه انجام میدهد؟ آیا دارد رشد میکند؟ خیر! اتفاقا بچه سرخورده میشود.»
توسعه نرمافزاری مدرسه
در انتها از آقای ناظمی خواستیم از اینکه چطور میشود مدارس بیشتری را به این سبک اداره کرد برایمان صحبت کند: «ما شاید فعلا قصد توسعه فیزیکی مدرسه را نداشته باشیم ولی دوست داریم این ساختار در مدارس بیشتری پیاده شود. ما به توسعه نرمافزار مدرسه فکر میکنیم؛ لذا دورههای آموزشی برگزار میکنیم و کار کردن با این ساختار را به معلمان و کادر مدارس دیگر آموزش میدهیم.
با مسئولان آموزش و پرورش هم صحبت کردهام. خیلی از آنها را از نزدیک میشناسم و اتفاقا افراد دلسوز و باسوادی هستند و به تغییر نظام آموزشی فکر میکنند. کتابهای درسی هم در این سالها تغییرات خوبی داشته اما اغلبشان نه با شیوه جدید که هنوز به همان سبک قدیم تدریس میشوند. در کل تغییر نظام آموزشی کار زمانبری است. در یکی دو سال نمیشود شیوه معلمی که بیست سال است دارد درس میدهد را تغییر داد.»
انتهای پیام